قدم بر قصر باشکوهش می نهم و حسی عجیب از سوی او مرا در بر می کند.

نسیمی ناآشنا همچون فرمانروای شهر دستانم را لمس می کند. گویی سخنانی ناگفته دارد. .

اینبار به حرم سرای زرینش می نگرم و می نگرم به دروازه های فولادینش که چطور اهالی ایمان و مردم گنه کار را مجذوب خود می کند. می نشینم و باز می نگرم به پسری جوان که بر روی صندلی چرخ دار دستان مادر پیرش را می فشارد و می نگرم به اشک های همان مادرپیر . انگار تمام دنیا با خنجری قلبش را نشانه گرفته بودند و او در انتظار سپری بی بدیل تمام درد هارا بر جان می خرید.


باز نشر داده شده توسط:ریچ بلاگ


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Porscha Matt ъlսε- ოսรIƈ نروآمور Neroamore متخصص زنان خرید کفش اسپرت پسرانه جدید گر نگهدار من آنست که من میدانم ------ شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ماشين هاي لوکس روناس طرح